کد مطلب:313587 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:176

مادر، مهمانهای ما کجا رفتند؟
یكی از علمای اصفهان، معروف به سید العراقین، نقل می كرد كه سالی با دكتر احتشام الأطباء به زیارت كربلا رفتیم. روزی از حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بیرون آمدم، در بازار حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام دیدم احتشام الأطباء، در حالی كه بسیار متوحش و مضطرب بود، از خانه ای بیرون آمد.

سؤال كردم: این اضطراب برای چیست؟ گفت: جوانی مریض در این خانه است كه حالش خوب نیست و تا دو ساعت دیگر از دنیا می رود. وی فرزند منحصر به فرد خانه است و من برای آن زن كه مادر او است پریشان هستم. زن پشت در بود؛ و این صحبت را كه شنید، رفت بالای بام منزلش و فریاد زد: یا قمر بنی هاشم، ای باب الحوائج، من اولاد نداشتم به شما متوسل شدم این پسر را به من دادی. من فرزندم را از شما می خواهم. یك وقت صدای آن جوان از منزل بلند شد كه: مادر كجا رفتی، مرا تنها گذاشتی؟

ما وارد خانه شدیم و دیدیم كه جوان صدا می زند: مادر مهمانهای ما كجا



[ صفحه 409]



رفتند؟! الآن چهار مرد و یك زن كنار بستر من بودند و یك نفر دیگر نیز ایستاده بود، ولی دو دست نداشت؛ به من گفت جوان مادرت به من متوسل شد و من از خدا خواستم سی سال دیگر به شما و مادرت عمر داده شد تا در كنار هم از یكدیگر نفع ببرید.